Mehrsam

مهرسام برایت مینویسم تا شاید روزی بخوانی

Mehrsam

مهرسام برایت مینویسم تا شاید روزی بخوانی

I write to raha 14






(این نوشته مال یک شب قبل هست)

(به علت قطع شدن نت نتونستم به روز کنم)



سلام عشق من

سلام جونه من
سلام نفسم
سلام رهای مهربونم
فدای اون چشمای نازت بشم که الان داره کم کم تو دل مامان آرزو شکل میگیره



رها نبودی امروز

امروز عمه رومینا رفت دانشگاه به همه ی دوستاش شیرینی داد

به خاطر وجود تو نازنینم
به همه شیرینی دادم
همه کلی ذوق کرده بودن
نمیدونی چقدر روز خوبی بود
حتی لباسی هم که برات خریده بودیم رفتم نشونشون دادم
وای نمیدونی چقدر قربون صدقت شدن


ایشالا سالم به دنیا بیای
تا وجود نازنین خودتو ببرم به دوستام نشون بده



شب شام دعوت بودیم
خواهر شوهر خاله منیر رفته بود مکه
حالا برگشته بود
مارو واس شام دعوت کرده بود
همه خاله ها امشب اونجا بودن
وقتی همه سر میز نشسته بودن
من با هماهنگی که قبلا با مامانی مهریت و مامان آرزوت کرده بودم

یکدفعه خبر دادمو گفتم :
آرزو جان بیست روزه که حامله است

وای رهای من نمیدونی چقدر خوشحال شدن
خاله منیر که اشک تو چشماش جمع شده بودو میگفت خداروشکر خداروشکر
الهامم که مثل همیشه جیغ جیغ کرد
خاله مهین هم کلی خوشحال شد
نمیدونی چقدر خوب بود
همه به مامان آرزوت تبریک گفتن

ولی رهای من
عزیزم
کلی حسودیم شد
میدونی چرا ؟؟

آخه الان همشون انتظار اینو دارن که به دنیا اومدی بری تو بغلشون
باهاشون بازی کنی
تو فقط مال خودمی
نمیخوام کسی بهت نزدیک بشی
تو فقط عشق منی

نمیدونم
ولی حس بدی دارم وقتی که میبینم بقیه دوستت دارن
میترسم دوست داشتنشون به حد من برسه

میدونم بچه گانه است

ولی خب ...

بگذریم قند عسلم


تو از وجود خدایی عزیزم

حتی شاید اندازه ی خدا دوستت داشته باشم

قربون تو بشم
بزار بقیه ماجرا رو تعریف کنم گلم
تو راه که داشتیم میومدیم خونه
یکدفعه مامان آرزوت گفت مهردادی مهردادی یک گوشه نگه دار
بعد رفت بالا آورد
وای رها
نمیدونی چقدر ذوق کرده بودم
فکر کنم داره کم کم ویار های مامان آرزوت شروع میشه
آخه امروز تو دقیقا بیست روزه شدی تو شکم مامان آرزویی
نمیدونم
شاید ویار از همین موقع شروع میشه دیگه

رها راستی اسمم برات انتخاب کردیم
قراره اگر پسر بودی اسمتو بزاریم مهرسام
اگر دختر بودی بزاریم مهرسان
به هرکی اسمتو گفتیم تشویق کردنو گفتن خیلی اسمای نازیه



امروز با تمام وجود دعا کردم که سالم باشی
خیلی خیلی دوستت دارم رها جونم


میدونم خدای مهربون مراقبت هست
زودی بیا نفسم تا ما مراقبت باشیم
عزیزمی گلم

نظرات 4 + ارسال نظر
دریا چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:43 ق.ظ http://azjensebaran.blogsky.com

سلام عزیزم...
خوشحالم از شادیتون...
انشالله که این کوچولوی ناز و دوست داشتنی صیح و سالم بیاد در آغوشتون با توکل به خدای مهربون...
عکس و مطلب قشنگی بود.....
موفق باشید....

ممنونم دریای مهربون

مهتاب چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:17 ق.ظ

چه اسمای نازی ...!
پس حالا که اسمش معلوم شد دیگه ننویس رها آخه می ترسم عادت کنم وقتی هم دنیا اومد باز بگم رها

خدا رو شکر که حال این روزات خوبه و خوشحالی...
از ته دلم خوشحالم


بعدشم من شیرینی موخواااااااااااااااااام

شهریور که اومدم باید حسابی از خجالتم در بیای فک نکنی می تونی قسر در بری هااااااا

والا هنوز همه رها صداش میکنیم نفسم

قربونت بشم
مرسی

چشم
شما بیا
قدمت رو دوتا چشمم

فاطی چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:08 ب.ظ http://baran761300.blogsky.com

سلام عزیزم
خوشحالم که اینقدر خوشحالی
منم یه دایی دارم که مثه داداشه واسم اینقدر بچه شو دوست دارم که حد نداره هر شب که میاد خونمون پیشم عزیزتر از قبل میشه ایشالاه بچه داداش شما هم سالم به دنیا بیاد

مامانی درسا پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:29 ق.ظ http://http://babymylove.niniweblog.com/

انشاالله به سلامتی رها خانم به دنیا خاکی پا میذارن ...... یه دنیا بوس واسه رها و مامانش .... ممنون پیشمون اومدی عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد