Mehrsam

مهرسام برایت مینویسم تا شاید روزی بخوانی

Mehrsam

مهرسام برایت مینویسم تا شاید روزی بخوانی

تاریخ تولد




عزیزکم مامان آرزوت رفت دکتر و معلوم شد که دوم اسفند باید آماده بشی برای پا گذاشتن به این دنیای خاکی 



اتاقتمونم چیدمانش تموم شد 


متفرقه






اینو برای اینکه از پوشک کردن بگیریمت و جیشتو بگی گرفتیم


ولی خیلی بزرگه فکر کنم


وقتی تنهایی برم برات خرید از این بهتر هم نمیشه






مهرسامم وقتی که وسایلتو چیدم تو اتاقم (از این به بعد باید بگم اتاقمون گلم )

یکدفعه دیدم از پشت پنجره اتاقمون داره صدا میاد

رفتم دیدم یک کبوتر نشسته پشت پنجرمون

نمیدونی چقدر ذوق کردم

آخه پنجره ی اتاقمون طوری که هیچ حیوونی تا حالا نشده بیاد کنارش بشینه

کبوتر هم نشانه های خوبی داره


برات عکس گرفتم تا ببینی جیگر طلای خودم 







از شکم مامانیتم عکس گرفتم

ببین چقدر بزرگ کردی شکمشو


قربونت بشم هر شب سرمو میزارم رو دل مامانتو باهات حرف میزنم








مامان آرزو جونت یک شب اومد خونه گفت من هوس سالادالویه کردم
سریع برای مامانیت درست کردم و این شکلی هم تزئینش کردم







اینو هم برای تو درست کردم که تو دل مامانیت هستی بخوری شیطونم







بابا مهردادت (داداش گلم که عاشقشم )
برای مامان آرزوی گلت شیرینی خرید
چون مامانت هوش شیرینی های این شکلی رو کرده بود

ولی دو دونه بیشتر نخورد




منم سریع مناسبت گذاشتم رو شیرینی و گفتم
خب پس این باشه شیرینی هشت ماهه شدن مهرسامی تو شکم مامانش





اینم وسایل به هم ریختت که تو راهرو گذاشته بودم
تا دونه دونه بیارم تو اتاقمون بچینم








عکس اتاقمونم وقتی میزارم که همه چیز تکمیل شد

مهرسامم بیا



سلام مهرسامم

سلام دلبندم

سلام عزیزترینم


نمیدونی این روزهای آخر برای وجودت چقدر بی تابی میکنم


طوری شده که فقط دلم میخواد سرمو بزارم بین دستامو برای نبودت سالها اشک بریزم


نمیدونم چرا این اول اسفند نمیرسه که تو به دنیا بیای و منو به اوج لذت و آرزوهام برسونی


گلم

عشقم

جونم

گل پسرم


این روزها اینقدر بی تابی وجودتو میکنم که سرمو میزارم رو شکم مامان آرزوت و همش صدات میکنم

مامان مهربونتم برای اینکه بهم آرامش بده صدای بچگانه در میاره و میگه من مهرسامم زودی به دنیا میام


بغض میکنم که ای کاش همین الان کنارم بودی

بغلت میگرفتم و با وجودت از شادی قهقهه میزدم


چند روز پیش رفتیم بندر

منو مامانی و بابایی (مامان بزرگ و بابا بزرگت)


برات از اونجا یک چندتایی سوغاتی آوردم 


یکی این لباس صورتی که مامان میگفت مهرسام پسره

لباس صورتی چرا

گفتم مامان قشنگه

به دختر و پسر ربطی نداره

تو خونه تنش میکنیم که کسی هم نبینه


ولی تو فکرم این بود که این لباس صورتی رو که تنت میکنی

یک گیره هم بزارم رو موهات ازت عکس بگیرم





قربونت بشم الهی


زن عموتم برات این جوراب آبی هارو خرید که وقتی بزرگ شدی بپوشی



مهرسامی

عزیزم

این کلاس هایی که دارم میرم خیلی دارن باهامون کار میکنن که بچه هارو خوب تربیت کنیم و بزرگشون کنیم


حالا میفهمم که مادر شدن و تربیت کردن بچه چقدر دقیق و حساسه


میخوام تمام انرژیمو برات بزارم گلم


شنبه کلاس موسیقی برای کودکان داشتم

قراره از دو سالگی بهت موسیقی و نت هاشو یادت بدم

بهمون یاد میدن چه جوری با بلز کار کنیم و به بچه ها هم آموزش بدیم

امروز رفتم برات بلز خریدم

اینکه وقتی به دنیا اومدی کلی باهات کار کنم




مهرسامم

باور کن یک جورایی دیگه داره طاغتم تموم میشه تا اسفند

دلم میخواد زود بیای کنارم


الان که تخت خواب و وسایل دیگتو تو اتاق خودم چیدم

و هر روز که چشمم بهشون میوفته

نمیدونی چه حسی پیدا میکنم

انگار هرچی تو دنیا غم هست جمع میشه تو دلم


هر روز میگم پس چرا نیست

چرا به دنیا نمیاد

که با صدای گریه ها و خنده هاش زندگی کنم


زودی بیا مهرسامم

خیلی بی تابیتو میکنم