-
I write to raha 13
جمعه 2 تیرماه سال 1391 00:04
سلام دوباره به رهای خودم به عزیزم به دلبندم به مهربونم به عشقم خوبی مهربونه من رها جونم تو پست قبلی به قدری ذوق کرده بودم که نمیدونستم چی دارم مینویسم انگشتمام بی اراده برای خودشون رو صفحه کیبردم راه میرفتن چشمام پر اشک بود و بغض بزرگی راه گلومو بسته بود مامانو بابات امروز از صبح مشکوک میزدن هی میرفتن بیرونو میومدن...
-
raha
پنجشنبه 1 تیرماه سال 1391 20:08
راها تو الان تو شکم مامان آرزویی رها الان بهم خبر دادن که مامان آرزوت حامله است رها تو اسفند به دنیا میای رها دارم میمیرم از خوشحالی رها باورم نمیشه که تو به وجود اومدی رها دارم میمیرم از خوشحالی دارم میمیرم عزیزم تروخدا زودی بیا عشقم بیا نفسم قربون تو بشم الان که عمه اینارو برات مینویسه اشکام داره میریزه رها چند ساله...
-
I write to raha 12
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1391 16:48
سلام نفسم سلام زندگیم سلام رهای نازم سلام رهای مهربونم خوبی ناز گلم گل پسرم عشقم جونم خوبی پسره عمه ؟؟ وای رها نیستی که ببینی الان رفتم یک وبلاگی رو دیدم که یک مامانی همش واسه نینیش وبلاگو آپ میکرد همش از نینیش عکس گذاشته بود و قربون صدقش میشد http://iliyamohamadi.niniweblog.com/ بغض گلومو گرفت گفتم پس کی نینی داداشو...
-
I write to raha 11
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 21:18
سلام رهای نازنینم مهربونم عشقم جونم عزیزم خوبی قربون اون چشمای نازت بشم ؟؟ رها امروز روز مادر بود روز مامان آرزوی گلت بود وقتی باهاش تماس گرفتم تا بهش تبریک بگم بهش گفتم ایشالا سال دیگه این موقع رها هم کنارمون باشه تا با شیرینی های کودکانش بهت روز مادرو تبریک بگه مامانیتم از ته دل گفت ایشالا الهی قربونت بشم ایشالا تا...
-
I write to raha 10
جمعه 26 اسفندماه سال 1390 10:56
رها امروز مامان آرزو مهربونت و بابا مهرداد گلت دارن میان مشهد قراره عید کنار هم باشه و بعد بریم بندر عروسی عمو مهرانت عزیزم نمیدونی چقدر خوشحالم که داداشیمو زن داداشی گلم میان پیشم کاش عمو مهرانتم بود آخ که خوش به حالت رها تو بهترین پدر و مادر دنیارو داری عاشقشونم قول میدم عکسایی رو که امسال از موقع سال تحویل میگیریم...
-
I write to raha 9
جمعه 26 اسفندماه سال 1390 10:53
سلام رهای مهربون خوبی عشقم ؟ رها جونم بلاخره تموم شد بعد از بیست سال زندگی تو خونه ای که هرجاییش واسم یک خاطره بود خونمونو عوض کردیمو اومدیم اینجا خونه ی خوبیه دوستش دارم ولی هنوز نتونستم به خوبی باهاش انس بگیرم اتاقمو دوست دارم ولی یم حس غریبی توش موج میزنه که قابل توصیف نیست ولی میکنم به همین زودی های زود عادت کنم...
-
mam
شنبه 22 بهمنماه سال 1390 00:57
رهای کوچولو و دوست داشتنی رهای نازنینمان سلام امروز 21 بهمن ماه سال 1390 بود. دلمون می خواد هر چه زودتر برگردیم مشهد و پیش مامانی و بابایی و مریم جون و عمو میلاد باشیم. از تو فرشته نازنین و پاک می خوایم به خدا بگی کمکمون کنه هر چه زودتر برگردیم. جای تو نازنینمون هم خیلی خیلی خالیه. زودتر بیا و خوشبختی ما رو کامل کن....
-
I write to raha 8
شنبه 15 بهمنماه سال 1390 22:53
rahaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaa ???????????? i love you
-
mam
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1390 00:18
ماه آسمونم سلام سلام رهای ناز و کوچولوی من... چطوری ماه من؟ قربون چشمهای نازت بشه بابات (باباییت خندید) رها جونم ما هنوز تو ایرانشهریم، اگه بخوام دقیق برات بگم نفسم باید بگم ما اگر خدای مهربون یاری کنه تا پنجاه روز دیگه کلا میاییم مشهد دلمون واسه مامان مهری بابا مسعود عمه مریم جون و عمو میلادت یه ذره یه ذره شده اخه...
-
I write to raha 7
یکشنبه 25 دیماه سال 1390 20:47
سلام عشقم سلام جونم فردا دیگه امتحانام تموم میشه اخریشه راحت میشم فال گرفتم میدونی تو فالم چی نوشته بود ؟؟ نوشته بود اولادی در راه است مبارک باشد این اولین نشانه ای که داره از وجود تو حرف میزنه رهای خودم نمیدونی وقتی این فالو خوندم چقدر خوشحال شدم مثل خر ذوق کرده بودم دیشب با خاله مهتاب چت میکردم میگفت با آقاشون صحبت...
-
I write to raha 6
شنبه 17 دیماه سال 1390 22:57
سلام نانازم رهایی عزیزم قربونت بشم پس تو کی میای آخه ؟؟ هوای مشهد برفیه خیلی برف اومد ادما میرفتن بیرون باهم برف بازی میکردن ولی من کسی رو نداشتم که برم باهاش برف بازی کنم کاش تو بودی عزیزم دوستت دارم
-
mam
دوشنبه 12 دیماه سال 1390 00:18
رها ماه من رهای نازنینم سلام سلام به اون چشمهای ناز و قشنگت که هدیه خدای مهربونه واسه ما رهای عزیزم امروز من یه کم دلم گرفته بود اخه اینجا یه کوچل تنهام رها دلم واسه خیلی چیزها تنگه، بعضی وقتها تو غربت روزمرگی این دنیا گم میشم نمیدونم عزیز دلم نمیدونم فقط میدونم که تنهام با اینکه در روز بیشتر از دویست تا ادم...
-
I write to raha 5
جمعه 9 دیماه سال 1390 19:40
سلام رهای مهربونم امروز خونه جدیدمون معالمه شد و خریدیمش خداروشکر تو محدوده ای که میشنیم گرفتیم (جیگر پس نگران نباش که مثل خودمون تو بالاشهر بزرگ میشی ) رها دلم گرفته دیشب خوابتو میدیدم پسر بودی یک پسر سفید و ناز و خوشگل دستاتو دراز کرده بودی که بغلت کنم وقتی از خواب بیدار شدم کمی آروم گرفتم تنها دلخوشیم این روزا فقط...
-
I write to raha 4
سهشنبه 6 دیماه سال 1390 23:19
سلام رها خوبی ؟ دلم تنگه خیلی تنگ امروز به کلی تمام هدف های زندگیم عوض شد رها نوع تفکرم نوع هدفم نوع ... این روزا بیشتر از هرچی به وجود نازنینت نیاز دارم دیشب که تند و تند درس میخوندم با خودم فکر میکردم وای خدای من اگر توی این موقعیت رها بود باید چیکار میکردم بازم میتونستم به کارام برسم یا فقط باید تمام وقتمو صرف تو...
-
I write to raha 3
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1390 00:22
سلام زندگیه من رها فردا شب یلداست با تمام وجود آرزو میکنم که سال دیگه تو جمع خانوادگیمون باشی عشقم میخوام : یک رها کوچولویی باشه که تو بغل عمه جونش وول بخوره و آب دهنشو بریزه رو لباسام یک رها کوچولویی باشه که دستشو به تمام میوه های سبد میوه بماله و شیطونی کنه یک رها کوچولویی باشه که بره سراغ آجیلا و همشون تف تفی کنه...
-
I write to raha 2
یکشنبه 27 آذرماه سال 1390 14:10
رهایم حالا که صحبت از توست همه با هم تصمیم گرفتیم توی یک خونه زندگی کنیم یعنی مامانو بابای تو با ما بیان زندگی کنن اخه هممون باید به قول هایی که دادیم عمل کنیم من به مامانو بابات قول دادم : 1- تا وقتی بچه دار نشن ازدواج نمیکنم 2- وقتی رها به دنیا اومد خودم همه کاراشو میکنم (از عوض کردن پوشکت گرفته تا خوابوندنتو غذا...
-
I write to raha 1
شنبه 26 آذرماه سال 1390 10:17
رهایم برایت مینویسم تا شاید روزی بخوانی ... تاریخ امروز را در سینه ی خود ثبت خواهم کرد روزی که مادرو پدرت راضی به داشتن تو شده اند بابا مهردادت به همهراه مادر آرزویت حال دیگر نوزادی به پاکی تو میخواهند هنوز نه به دنیا پا گذاشته ای و نه حتی به وجود امده ای فقط حرف هایی را در موردت بیان کرده ایم اینکه اسمت را رها...